کد مطلب:140409 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل و سایر آل عقیل
مرحوم مجلسی در بحار می فرماید:


چون اصحاب با وفای امام علیه السلام جملگی شهید شدند باقی نماند از برای آن حضرت مگر خویشان و اقارب آن سرور، آن جوانان نیز همگی مهیای جانبازی گشته و گرد هم حلقه زدند و یكدیگر را وداع كردند.

صدای الوداع، الوداع و ناله الفراق، الفراق، از ایشان بلند بود.

فاول من برز من اهل بیته عبدالله بن مسلم بن عقیل، پس اول كسی كه از خویشان حضرت به مبارزه اقدام نمود عبدالله پسر جناب مسلم بن عقیل بوده است.

به نوشته ابوالفرج این جوان در بین بنی هاشم به غره ناصیة آل عقیل معروف بود چه آنكه بسیار خوش سیما و زیباروی بود و نقاش فطرت دیباچه صورتش را بر لوح احسن التقویم در نهایت رعنائی رقم رعنائی رقم زده بود.

شعر



تنی از پای تا سر دل ربائی

نمك پرورده ی حسن خدائی



ز رویش قدرت حق آشكارا

ز خوبی آفتاب عالم آراء



مادر ماجده اش علیا مخدره رقیه خاتون دختر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

به روایت روضة الشهداء آن جوانمرد خدمت دائی مكرم خود آمد بر قدمهای امام علیه السلام افتاد و پاهای حضرت را بوسه زد و عرض كرد:

ای صدرنشین مسند امامت و ولایت ائذن لی حتی اجول حصان الهمة الی عرصة الآخرة.

چه شود مرا اذن فرمائی تا مركب همت به عرصه آخرت جهانم و سلام شما را به مسلم بن عقیل برسانم.

حضرت اباعبدالله علیه السلام دید عبدالله مهیای میدان شده، فرمود: ای نور دیده ی من هنوز از داغ پدرت مسلم نیاسوده ام تو دیگر مرا به آتش هجران خود منشان، تو از مسلم یادگاری، مصیبت پدر تو را كفایت می كند تا مجال هست مادرت رقیه


خاتون را بردار از این دشت آشوب ناك برو كه این لشگر غیر از من مقصودی ندارند.

فاقسمه عبدالله عند ذلك بالله، آن جوان دل شكسته امام علیه السلام را به خدا و رسول صلی الله علیه و آله قسم داد

عرض كرد: فدایت شوم اول كسی كه در هوای تو جان داد پدرم مسلم بود، اكنون می خواهم در این روز پر سوز اول كسی كه از اقربای تو در وفاداری سر بازد من باشم.

حضرت، عبدالله را در كنار گرفت فرمود: ای یادگار پسر عم چشمم به روی تو روشن و دلم به تو خرم است چگونه داغ فراق شما جوانان را بر دل پر غم نهم، بی شما زندگی بر من حرام است اكنون كه میل رفتن داری مأذون و مختاری، ما نیز از قفا می آئیم.

عبدالله مسرور شد بعد از وداع مادر و خواهر روی به كارزار نهاد.

قال ابومخنف: لما برز الغلام شمر عن ذراعیه، دست رشادت از آستین جلادت بدر آورد.

با شمشیر هلال آسا مانند شیر در جلو لشگر ایستاد و این رجز را خواند:



نحن بنو هاشم الكرام

نجمی بنات سید الهمام



سبط رسول الملك العلام

نسل علی الفارس الضرغام



فدونكم اضرب بالصمصام

ارجو بذاك الفوز فی القیام



پس مركب به جولان درآورد و مبارز طلبید هر كه پیش آمد از ضربت تیغش به خاك درغلطید گاهی چون مریخ تیغ زن و گاهی همچون شهاب ثاقب نیزه بكار می برد و به انتقام خون پدر لشگر را زیر و زبر می كرد فقتل رجالا و جدل ابطالا مردان بسیاری را كشت و شجاعان زیادی را بر زمین انداخت مرحوم ملا حسین كاشفی در روضه می نویسد:


یكی از آن مبارزان و شجاعان قدامة بن اسد فزاری بود كه به تحریك و ترغیب پسر سعد به میدان عبدالله آمد، او مردی بود كه در حرب بصیرت كامل داشت و در طعن زدن با نیزه مجرب بود در میدان جنگ با عبدالله اسبها تاخت و لعب ها نمود در تاخت گاهی بر عبدالله حمله برد و زمانی از او فرار می كرد گاهی بر عبدالله صیحه می زد و نعره می كشید و زمانی از او دور می شد و خنده می كرد و جنگ و گریز می نمود و مقصودش از این نحو جنگ خسته كردن عبدالله بود با آنكه عبدالله هم خودش خسته بود و گرسنه و تشنه و هم مركبش لذا از تاختن عاجز ماند از این رو صبر كرد تا قدامه پیش آمد آن شجاع هاشمی از روی غیرت و قوت به خانه زین بلند شد سر پنجه اش با شمشیر بلند گردید و چنان تیغی بر دهان قدامه زد كه نیم كله اش پرید در همان گرمی دست انداخت كمربند آن ملعون را گرفت و از زین به زمینش زد و فی الحال بر مركبش سوار شد و به نوشته مرحوم مجلسی در بحار این رجز را خواند:



الیوم القی مسلما و هو ابی

و فتیة بادوا علی دین النبی



لیسوا بقوم عرفوا بالكذب

لكن كرام و خیار النسب



من هاشم السادات اهل الحسب

ترجمه این رجز به فارسی اشعار ذیل می باشد:



امروز ببینم پدر سوخته جان را

پیش شه مظلوم كشم روح و روان را



یا دولت جاوید به آغوش درآرم

در روضه فردوس عروسان جنان را



زان پیش كه با شیر به خلوت بنشینم

با خاك برابر كنم این جمع سگان را



محمد بن ابیطالب می نویسد كه عبدالله در سه حمله نود و هشت تن را به جهنم فرستاد، سلامه قدامه كه شجاعت عبدالله را دید به عمر سعد گفت: ای سپهسالار بدان كه من حرب بسیار كرده ام و مبارزان و دلیران بسیار دیده ام ولی به جرئت و شجاعت این جوان هاشمی كسی بنظرم نیامده است.


فرد



سالها لعب نماید فلك چوگان قدر

تا چنین شاهسواری سوی میدان آرد



اما چون سپاه مخالف آن ضرب و حرب را مشاهده كردند همه از وی ترسان و هراسان شده هیچ كس را زهره آن نبود كه به حرب او بیرون رود، عبدالله ساعتی ایستاد ولی مبارزی در برابرش نیامد از تشنگی بی طاقت شده بر میمنه لشگر حمله برد و از میمنه به میسره تاخت مرد و مركب بسیاری را به خاك هلاكت انداخت از جمله حمیر بن حمیر را كه از باقیمانده خوارج نهروان بود با پسرش كامل بن حمیر، سپس خواست به مركز خود مراجعت كند، سواران و پیادگان اطرافش را گرفتند و راه میدان را بر وی تنگ كردند در همین هنگام بود كه خداع دمشقی از كمین بیرون آمد و با سواران خود بر عبدالله حمله كرد، این ناپاك از قفا شمشیری برای دست و پای اسب عبدالله انداخت كه پاهای مركب او را قلم ساخت، آن جوان خسته از زین خسته بر زمین قرار گرفت و یكه و تنها در میان آن قوم ماند.

مرحوم مفید در ارشاد می نویسد: در همین اثناء كه عبدالله خسته و تنها در معركه ایستاده بود عمرو بن صبیح ناپاك پیشانی نورانی عبدالله را نشان تیر كرد همینكه صدای تیر و كمان بلند شد عبدالله دست خود را حمایل صورت خویش نمود، تیر به پشت دست عبدالله اصابت كرد و دست را به پیشانی او دوخت، عبدالله هر چه خواست دست خود را از پیشانی حركت دهد ممكن نشد چنان دست را بر جبهه دوخته بود كه قادر بر كندن دست نشد در این اثناء ناپاكی در رسید و نیزه به شكم عبدالله زد و آن نوجوان را از پای درآورد


شعر



دریغ و درد كه خورشید آسمان كمال

غروب كرد ز اوج شرف ببرج زوال



همای روح رفیعش گشاد بال و برفت

از این نشیمن فانی به آشیان وصال